سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

زمستون و سرما و پاییز برام تصویرای مختلفی میسازه گاهی برام مثل لذت بردن خیالی از تصور داشتن یک گلخونه توی یه زمین متروکه س که یه روز سرد زمستونی توی جاده به سمتش رانندگی میکنم تا با خودم خلوت کنم .

گاهی هم کاملا واقعیه مثل اون روزی که سره کاری که تازه رفتم و هنوز دارم با چالش هاش ذست و پنجه نرم میکنم به یه موفقیت کوچیک و دلگرم کننده رسیدم و یکی از مطالباتو وصول کردم و با این کارم هم حس خوبه جمع شدن یک پرونده رو داشتم هم سربلندی پول گرفتن از یه بد حسابو.

یا حتی اون روز که سره اون کار دیگم نشسته بودم توی مغازه و سند هام جلوم بود هیتر برقی پشتم روشن بود و گرمم میکرد کسی نبود و بیرون پاساژ خلوت و تاریک بود و ابی پلی کردم و صداش گرمای محیطو چند برابر کرد .

دوباره یک تخیل دیگه که درخت کریسمس دارم یه جای گرم کنار شومینه و یه یاره پاتر هد که بشینیم با هم تا قیامت هری پاتر ببینیم .

زمستون منو میبلعه با این فکرو خیالاش 

گاهی سرده گاهی اونقدر گرمه که دلم نمیخاد تموم شه 

پ.ن:جدیدا فیلم دیدنو به کتاب خوندن ترجیح میدم و همچنین کنار دارلینگ نشستنو و همچنین بیرون رفتن و توی جمع نشستنو ..بعد کتابای جدیدی که توی کتابخونه موندنو روم نمیشه نگاه کنم .. 

پ.ن: ای بابا میدونی ادم وقتی میمیره اگه چیزی از خودش نذاشته باشه که بقیه یادش کنن (شامل ادم های زیادی بیشتر از حد فک و فامیل) و تمایل پیدا کنن به شناختن اون ادم اون وقت دیگه جدی جدی میمیره ؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 101/9/24ساعت 9:42 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ